قصه ى مفت غزل هاى سخا
کفر محض است، نگویم که خدا را چه کنم؟
باتو اى دوست! ولى سلسله ها را چه کنم؟
راستى را تو بگو وقتى به مطلب برسم
و تو از من بشوى، دست دعا را چه کنم؟
با تو هرگز به لبم، چون و چرایى نرود
تو که پاسخ بشوى، چون وچرا را چه کنم؟
اى بهارم!
و زمستان و خزانم!
و تموز!
تا که اقلیم منى، آب و هوا را چه کنم؟
آى اى شعر!
و اى دفتر و دیوان و قلم!
او که با شدهمه هستند، شمارا چه کنم؟
با شکر خنده ى او- آن که سراپا غزل است-
قصه ى مفت غزل هاى سخا را چه کنم؟!
(ضیاءالحق سخا )