۰۷ مهر ۰۰ ، ۱۹:۱۲
روزگار
من چو برگی از درخت روزگار افتاده ام
همچو اشکی از دو چشم انتظار افتاده ام
می برد هر سو مرا امواج تلخ زندگی
جان به لب آمد ولی، بی اختیار افتاده ام
هرچه کردم چرخ گردون بر مُراد من نگشت
همچو طفلی در فسون بد قمار افتاده ام
باغ امیدم نهاده سر در آغوش خزان
ناله ها دارد خدایا، بی بهار افتاده ام
گوشه ی چشمی نگاهی ای دریغا از حبیب
خانه ی ویرانه ام، از اعتبار افتاده ام
(اویس شجاع)