۱۵ آبان ۹۵ ، ۲۲:۲۷
غزل
دوش نیامدی چرا حال بگو برای من
چشم به راه بوده ام ای مه روشنای من
چشم و چراغ من تویی گلشن و باغ من تویی
سبزه و راغ من تویی ای همه ی نوای من
در دل شب فغان کنم دست بر آسمان زنم
گوش نمی دهد کسی جز تو به ناله های من
بی تو چه ها کشیده ام داغ جفا چشیده ام
سخت بلا کشیده ام هست چنین سزای من؟
رأفت بی نوا بیا سجده بکن بپای او
در دو سرا نباشدم غیر تو آشنای من
استاد نصرالله رأفت