۲۸ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۶
بهانه
ندیدمت بخدا سیر ؛ قصد خانه مکن
برای رفتن خود ؛ این همه بهانه مکن
زراه دور و دراز آمدی ؛ بیا بنشین
ترا قسم به سرت ؛ ناز دلبرانه مکن
تویی ترانه ی شیرین و شعر هستیی من
بهار عمر مرا خالی از ترانه مکن
خیال خام پریدن زسر پریده دگر
اسیر رام تو ام ؛ فکر دام و دانه مکن
رقیب بدرگ همسایه در کمین گه تست
مزن به کوچه بیا گردش شبانه مکن
شکسته بال و پر استم مگو که می شکنم
شکسته را مشکن قهر کودکانه مکن
بهار جنگل پر عطر بازوانم بین
به دشت تف زده ی دیگر آشیانه مکن
سیاه طره ی شبرنگ تو پریشان به
به دست باد صبایش گذار؛ شانه مکن
( صبا )
اشتراک گذاری:
۹۵/۱۲/۲۸